بهارانه
هواللطیف
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
پاییز، ما را به اوج احساس برد و به منتهای آفرینش. پاییز بارش احساس بود و نهایت جنون آمیز تخیل ناب. هوا پر از خنکی بود و پر از بادهایی که گوش احساس را نوازش میداد. هر روز شعر در آسمان ذهنمان در بالای سرمان و در لابه لای انگشتهایمان چرخ میزد و منتظر سرایش انارها بود.
به قول شاعر:
برگ ریزان که راه انداختی
واژه هایمان جان گرفت
ما از تو شعر گفتیم
دل انارها خون شد
پادشاه فصلها پاییز، دامن کشان رفت و زمستان را به دست بهار سپرد. حالا بهار رسیده است. بهار زایش دوباره است. تولد دوباره. طبیعت به خواب رفته، خیزشی مستانه میکند به دست افشانی درختان و شکوفه ها و هلهله پرندگان و پای کوبی شیفتگان بهار به بستان و کنار جوی. بهار یاد آور خاطرات بادبادک بازی کودکیهایمان است.
دل به بادبادک خیال می بندیم و بهار را به فراخنای تمام بهارهای عمرمان نفس می کشیم. آهنگ باران که با صدای پرندگان همراه می شود، روح را جلا میدهد. و سخن گفتن از بهار جان آدمی را به وجد می آورد. به قول حافظ:
خوشتر ز عیش و صحبت باغ و بهار چیست
ساقی کجاست، گو سبب انتظار چیست
امید که با این تولد دوباره طبیعت و بهار دل انگیز، بارشی از رحمات معنوی و انوار الهی بر قلب ما نازل شود تا بهار را عیدانه ای باشد در خور و قدمی به پیروی انسان کامل و خوب مطلق نزدیک شویم.